top
داستان | بهانه ی دوستی

داستان | بهانه ی دوستی

کارگروه تربیتی پرتال جامع و تخصصی کودک: همیشه موقع رد شدن حلزون کوچولو ، از کنار چمنزار ، دو تا مورچه کوچولوی شیطون مسخره اش می کردند...

داستان | بهانه ی دوستی

بهانه ی دوستی

همیشه موقع رد شدن حلزون کوچولو ، از کنار چمنزار ، دو تا مورچة کوچولوی شیطون مسخره اش می کردند و به خاطر آرام حرکت کردن و خانه ای که در پشتش حمل می کرد به او می خندیدند . حلزون کوچک از دست مورچه ها ناراحت بود ، اما به این کار آنها عادت کرده بود . مورچه ها یکصدا می گفتند : « هیچ حیوانی به آرامی حلزون راه نمی رود ، او آنقدر کند است که نمی تواند از دست دشمنانش فرار کند ، بچاره حلزون ... هـ هـ هـ چه خانة زشت و پیچ در پیچی دارد ! » روزها گذشت : یک روز که باران شدیدی در چمنزار باریدن گرفته بود و خانة تمام حشرات کوچک خراب شده بود ، حلزون به آرامی در خانه اش خوابیده بود ، اما با دیدن دو مورچة شیطان بیرون آمد و سراغ آنها رفت و از آنها خواست تا به داخل خانه او بیایند ، مورچه ها که از دست باران نجات پیدا کرده بودند از حلزون تشکر کردند و از حرفهای گذشته ی خود شرمنده شده و معذرت خواهی کردند ! حلزون جواب بی محبتی آنها را با مهربانی داده بود و این همان بهانه ای بود که برای دوست شدن آنها کافی بود



مرتبه
مرتبه
نظر و تجربه خود را برای دیگران ثبت کنید

تبلیغات ویژه

تجربه مادرانه
شما میتوانید در مورد موضوع زیر بحث و تبادل نظر کنید و در قسمت نظرات تجربه خود را با مادران در میان بگذارید :
موضوع انتخاب شده :
جدا کردن اتاق فرزندان
تجربه خودرا بنویسید
تبلیغات